حجتالاسلام دکتر محمد مسجدجامعی
حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد مسجدجامعی از سفیران اسبق ایران در واتیکان در یادداشتی به تبیین و تشریح جایگاه کلیسای کاتولیک در گذشته و حال و برنامههای پاپ جدید پرداخته است.
کلیسای
کاتولیک در طول تاریخ تقریباً دو هزار سالهاش فراز و نشیبهای فراوانی را
از سر گذرانیده است. علل و منطق این تحولات در دورانهای مختلف تاریخی
متفاوت بوده است. این دورانها عبارتند از قرون نخستین، دوران قرون وسطی،
دوران رنسانس و پس از ان و بالاخره دوران جدید. سال
2013 در دوران جدید سالی استثنایی است و احتمالاً به نقطه عطف بزرگی در
آنجا که به رابطه پاپ و پیروانش بازمیگردد، تبدیل خواهد شد.
در
ماه فوریه سال گذشته بود که پاپ قبلی، بند یکت شانزدهم، در سخنرانیش خطاب
به تعدادی از کاردینالها گفت که در 28 فوریه از سمت خود کنارهگیری خواهد
کرد و چنین کرد و این امری بسیار نادر بود. در طول تاریخ تنها چهار پاپ
دیگر، سمت خود را ترک کرده بودند. امّا در آن موارد هم این کنارهگیری
چندان داوطلبانه نبود و حداقل این است که این جریان در بیش از شش قرن گذشته
سابقه نداشت. استعفای غیر منتظره پاپ یک حادثه شوک آور برای همگان، اعم از
کاتولیکها و مسیحیان و دیگران بود. در آن ایام تا مدتها این خبر مهمترین
خبر در سطح بینالمللی بود و البته برای کلیسای کاتولیک و مرکزیت آن به
معنای وقتی کلمه ضربهای گیجکننده بود به گونهای که سخنگوی کارکشته و
مسلط واتیکان قادر به توضیح و پاسخ به سؤالات نبود.
امّا
حادثه مهمتر انتخاب پاپ جدید، فرانسیس، بود. فردی از خارج از اروپا و از
جهان سوم و قاره امریکا و از نیمکره جنوبی و در عین حال ژزوئیت ـ یسوعی ـ . شخصیت
و سوابق او، کیفیت برخورد و کلام او، روش زندگی و موعظه او، صمیمت و سنت
شکنی او، محبوبیت و مردمی بودن او و تواضع و قدرت تاثیرگذاری شگرف او
متفاوت با اسلافش بود به گونهای که در مدتی کوتاه به شخصیتی محبوب و مورد
احترام تبدیل شد. تا آنجا که مجله تایم او را به عنوان مرد سال معرفی کرد،
اگر چه موسسات مهمّ دیگری هم بودند که چنین کردند. از روزنامه فاینشال
تایمز گرفته تا اتحادیه اروپا.
از قدیم چنین مرسوم بود که پاپها در روزهای یکشنبه از پنجره طبقه فوقانی ساختمانی که مشرف بر میدان سنپیترو است، برای مردم صحبت کنند و نیز در صبح روزهای چهارشنبه در سالن بزرگ «پل ششم» آنها را بپذیرند و سخنرانی کنند.
براساس آمار بلیطهای توزیع شده، شرکتکنندگان در مراسم و صبح چهارشنبه در طی نه ماهی که از انتخاب پاپ جدید میگذرد بیش از سه برابر شرکت کنندگان در همین مراسم در تمامی 2012 است. مضافاً که این آمار شامل کسانی نمیشود که به دلیل عدم وجود بلیط ورودی در بیرون از سالن پل ششم به سخنان پاپ گوش فرا میدادند.
برآورد مسئولان شهرداری رم در طی این مدت حاکی از آن است که روزهای یکشنبه بیش از یکصد هزار نفر در میدان سنپتیرو جمع میشوند که این قابل مقایسه با هیچ دورهای در گذشته نیست. در طی این مدت بیش از 6/6 میلیون نفر به طور مستقیم به سخنان پاپ گوش فرا دادهاند. این تحولی است بزرگ و بلکه بسیار بزرگ در دورانی که حداقل در جهان توسعه یافته کمتر کسی مایل به شنیدن پیامهای دینی است. به واقع تا قبل از این جریان چه در بین مقامات کلیسایی و چه در خارج از آن کمتر فرد مطّلعی توقع داشت که در زمان ما پاپی این چنین مورد اقبال و استقبال قرار گیرد و سخنان و پیامش این گونه جذب شود.
عموماً نسبت به آینده کلیسا و کلیسای کاتولیک بدبین بودند. این نکات دقیقاً در آخرین مصاحبه شخصیت برجسته کلیسای کاتولیک، کاردینال مارتینی، منعکس است. مصاحبهای که چند روز قبل از فوتش انجام شد و پس از درگذشت وی انعکاس وسیعی یافت. انعکاسی که بیشتر به دلیل بدبینی عمومی نسبت به آینده کلیسا و کلیسائیان بود.
واقعیت
این است که این مسئله دارای ابعاد مختلفی است و به سادگی قابل تحلیل نیست.
با توجه به اهمیت موضوع تلاش میشود نکاتی را یادآور شود. امّا این تنها
بخشی از دلائل است. جهت فهم همدلانهتر بهتر است با توجه به بستر تاریخی و
دینی و سیر تحولی کلیسای کاتولیک، مسئله مورد بررسی قرار گیرد.
حال
سؤال مشخص این است که شخصیت و رفتار و گفتار پاپ جدید در مقایسه با اسلافش
دارای چه ویژگیهایی است که چنین اقبالی را موجب شده است؟ طبیعتاً سؤالات
فراوان دیگری هم وجود دارد که بدون توجه بدانها نمیتوان به پاسخ مطلوب دست
یافت، امّا بهتر است صرفاً به سؤال اصلی پرداخته شود.
1ـ به مدت سه قرن کلیسا در قلمرو اصلیاش که عمدتا تحت سیطره امپراطوری رم بود، آئینی ممنوع و زیرزمینی بود. در اوائل قرن چهارم میلادی گشایشی ایجاد شد و سپس به آئین رسمی امپراطوری تبدیل گشت. همزمان با این تغییر و تحول، پایتخت امپراطوری از رم به قسطنطنیه انتقال یافت. اما رم جایگاه دینی خود را به مثابه مرکزیت کلیسا حفظ کرد و در اواخر قرن چهارم اساقفه پایتخت جدید، قسطنطنیه، این جایگاه را به رسمیّت شناختند.
در چنین موقعیتی طبیعی بود که پاپ به شخصیت اول رم و حوزه وسیع جغرافیایی آن که بخش غربی امپراطوری بود، تبدیل شود و چنین شد. پس
از آنکه رم در برابر بر برهای شمال در قرن پنجم میلادی سقوط کرد عملاً
موقعیت پاپ و سازمانهای وابسته به او ارتقاء یافت. چراکه رابطه رم و کلا
مناطق غربی اروپای آن زمان با قسطنطنیه قطع شده بود. تنها نهاد معتبر و
گسترده موجود، نهاد کلیسایی و شخص پاپ بود.
این
جریان قرنها به طول انجامید. اگرچه مدتی پس از حمله بربرها پادشاهان و یا
حاکمان محلی با سرزمینهایی کوچک و یا بزرگ سر برآوردند، اما پاپ و نهاد
کلیسا و سایر سازمانهای وابسته بدان کماکان موقعیت خود و بلکه موقعیت برتر
خود را حفظ کردند. موقعیتی که دینی - دنیایی بود. اگرچه این موقعیت دینی -
دنیایی با آنچه در قسطنطنیه و در قلمرو امپراطوری روم شرقی و یا مسیحیت
موجود در قلمرو اسلامی وجود داشت، متفاوت و بسیار متفاوت بود.
2ـ آنچه به بحث ما مربوط میشود اینکه سازمان کلیسایی در مجموع خصلتی دنیوی، اشرافی و سلطنتی یافت و این به عنوانی اقتضای زمان بود. در آنجایی که پاپها حکومت میکردند، داستان اینگونه بود و در سرزمینهای دیگری که خارج از حیطه فرمانرواییشان بود پیوسته دو قدرت «دنیوی» و «دینی ـ دنیوی» وجود داشت. «حاکم» و «اسقف». اعم از آنکه در پایتخت باشد و یا در شهرهای دیگر و بعضاً حتی در روستاها. در کنار کاخ سلطنتی و یا کاخ استاندار کاخ دیگری وجود داشت که متعلق به اسقف شهر و منطقه بود. در کنار دربار و محل کار پادشاه و یا حاکم محلی کلیسای بزرگ و باشکوهی وجود داشت که هم کلیسای جامع شهر بود و هم محل فعالیت اسقف. به همان گونه که هر استاندار منطقه خاصی را تحت حاکمیت داشت، هر اسقفی نیز منطقه جغرافیایی خاصی را تحت هدایت داشت.
نتیجه نهایی این فعل و انفعالات که بعضاً خارج از اختیار و انتخاب پاپ و اصحاب کلیسا بود، این شد که نهاد دینی در بطن خود صبغهای شاهانه یافت و کم و بیش این در تمامی ابعاد بود. احیاناً محل کار و محل زندگی اسقف فخیمتر و باعظمتتر از محل کار و زندگی حاکم محلی بود و به لحاظ ارتفاع بلندتر از آن، که این بسیار معنا دارو در مواردی تحریک کننده بود.
امّا مسئله تنها ساختمان نبود. در همه شئون چنین بود. تابلوها و آثار گرانبهای موجود در این ساختمانها، لباس و وسائل زندگی، زینت آلات و اشیای عتیقه، خوراک و لوازم آشپزخانه و نوشیدنیها، همگی چنین بودند. اکثر تابلوهای به یادگار مانده از گذشته، مربوط به دوران کمی قبل از رنسانس و پس از ان است. در تمامی این تابلوها، اعم از آنکه تک چهره باشد و یا غیر آن، اسقف با فاخرترین لباس ممکن تصویر شده است. و در آنجا که اسقف در صحنهای است که مردمان عادی هم حضور دارند تفاوتی بزرگ بین کیفیت لباس آنان و مردم وجود دارد. مضافاً که در این موارد نگاه و چهره و برخورد اسقف نسبت به حاضران در صحنه عموماً غیر صمیمی و بلکه متبخترانه است. تابلوهای متعددی وجود دارد که فقرای ژنده پوش را بر آستانه درب اصلی کلیسا نشان میدهد که در برابر اسقف به زمین افتادهاند و تقاضای کمک میکنند و او بیتفاوت از کنار آنان میگذرد.
3ـ البته کلّیت کلیسا در گذشته همیشه چنین نبوده است. آنچه گفته شد به مقامات رسمی کلیسایی باز میگشت. در اینجا تعریف دقیق مقامات رسمی و اصولاً ساختار رسمی کلیسایی ممکن نیست و اینکه چه رابطهای بین ماهیت درونی آئین کاتولیک و ساختارهایش وجود دارد. فیالجمله این مجموعه بخشی از کلّیت کلیسا است.
بخش دیگر طریقههای مختلفی هستند که در طول تاریخ و متناسب با شرائط به صحنه آمدهاند و تجمّعهای سازمان یافتهای داشتهاند و عموماً و بلکه کلاً گرایشی راهبانه دارند. علیرغم آنکه اینان اغلب در اقامتگاههای خاص خود زندگی و بعضاً فعالیت میکنند، امّا خصلتی مردمی و حتّی فقیرانه دارند. اینان هستند که به کارهای تبلیغی، خدماتی، آموزشی، درمانی و خیرخواهانه میپردازند و سر زندگی کلیسای کاتولیک تا حدّ زیادی مرهون حضور و فعالیت آنها است.
بدون وجود آنان کلیسای کاتولیک به ویژه در دوران بعد از رنسانس با مشکلات فراوانی مواجه میشد. اینان بودند که مسیحیت را به اقصی نقاط جهان رسانیدند و پس از کشفهای بزرگ جغرافیایی از قرن پانزدهم به بعد، به ویژه کشف قاره امریکا، رهسپار نقاط مکشوفه شدند و به تبلیغ پرداختند و هنوز هم در زمینه ارتباطهای بین فرهنگی و بین دینی فعالتر از دیگرانند.
باید گفت یکی از شاهکارهای مدیریتی این کلیسا جمع کردن این طریقهها و این افراد در کنار تشکیلات و شخصیتهای رسمی کلیسایی است. اگرچه این دو گروه در طول تاریخ در مواردی به کشمکش پرداختهاند اما در مجموع یکدیگر را پذیرفته و در خدمت هم و مکمل یکدیگر بودهاند. جریانی که در مشرق زمین کمتر اتفاق افتاده است.
4ـ آنچه را که گفتیم از دوران رنسانس به بعد هم ادامه یافت. به ویژه که کشف امریکا و انتقال طلاهایش به اسپانیا و پرتغال که سرسپرده پاپ وقت بودند، امکانات مادی جدیدی در اختیار مرکزیت کلیسای کاتولیک قرار داد. جریان اصلاح دینی و پروتستانتیسم اروپایی نتوانست در این روش و خط مشی تغییری ایجاد کند. حتی باید گفت کلیسای ثروتمند شده با طلای امریکای جنوبی، خلاقیتهای هنری و معماری برانگیخته شده توسط رنسانس را به خدمت گرفت و در مجموع روشی اشراف منشانهتر از گذشته یافت. کلیسای کاتولیک در اروپای بعد از رنسانس بیش از هر نهاد دیگری از هنر رنسانسی اشباع شد.
اولین واکنش وسیع علیه این سبک اشرافی را در جریان انقلاب کبیر فرانسه شاهد هستیم. این انقلاب بیش از آنکه علیه پادشاه وقت، لویی چهاردهم و همسر اشراف منش او باشد، علیه اشراف و اصولاً ویژگی اشراف منشانه بود. شاید به همین دلیل بود که در طول این انقلاب بیش از هفتصد اسقف را گردن زدند و در نهایت اموال کلیسا را مصادره کردند.
رابطه
کلیسا و حکومت فرانسه پس از فروکش کردن جوش و خروش انقلابی ترمیم یافت و
فرانسویان که در آغاز ماجراجوییهای استعماری بودند احساس کردند که به
حمایت کلیسا نیاز دارند، جالب اینجاست که از نیمه قرن نوزدهم به بعد عملاً
مهمترین قدرت اروپایی مدافع حقوق کاتولیکها در خارج از اروپا فرانسویان
بودند.1
موضع
انقلاب فرانسه دگرگونی خاصی را در منطق رفتاری کلیسا، خصوصاً در خارج از
فرانسه، موجب نشد. تا آنکه موج اندیشههای سوسیالیستی و مارکسیستی از نیمه
دوم قرن نوزدهم وزیدن گرفت. موجی که روز بروز قویتر و توفندهتر میشد و
به عکس انقلاب فرانسه که اکثر انقلابیونش از طبقه متوسط بودند در اینجا بخش
مهمی از انقلابیون کارگران مناطق صنعتی بودند که تشکلّهای سازمانی یافته
بودند و لذا ایدئولوژی و حضور آنان به جریانهای اجتماعی و سیاسی تبدیل شده
بود.
5ـ ماهیت اعتراض انقلابیون انقلاب کبیر و چپگرایان نیمه دوم قرن نوزدهم، و حتی نیمه اول قرن بیستم، به کلیسای کاتولیک یکسان نبود و هر یک دیدگاهها و ایدئولوژی و انتقادهای خاص خود را داشتند، اما هر دو آنها به تشکیلات و رفتار اشراف منشانه اصحاب رسمی کلیسا اعتراض میکردند. همچنانکه به کل اشرافیگری آن ایام هم معترض بودند.
کلیسای آن زمان اعتراض فرانسویان را اعتراض فرزندان خود تلقی میکرد اما اعتراض چپها را متفاوت میانگاشت و لذا در برابرش واکنش نشان داد. این واکنشها در سالهای پایانی قرن نوزدهم به حوزه تفکر دینی هم کشیده شد و پاپ آن زمان رسالههایی در این باب نوشت.
با گسترش و تعمیق اندیشه چپ در دهههای نخستین قرن بیستم در میان توده مردم، بخشی از لایههای پائینی کلیسای کاتولیک تحت تأثیر قرار گرفتند و از آن پس با پدیده «کشیش کارگر» مواجه هستیم. یعنی کشیشانی که شغل کارگری را پذیرفته و در کنار آنها در معدن و کارخانه و سایر مراکز صنعتی کار میکردند. امّا باز هم شاهد تغییر رفتاری خاصی در لایههای بالاتر نیستیم.
این در حالی بود که روش و سنتهای اشرافیگری در حال تضعیف و بلکه زوال بود. اروپا به سوی نوعی سوسیالیسم، اگرچه غیردولتی، به پیش میرفت و از جنگ جهانی دوم به بعد کم و بیش اشراف به عنوان یک گروه و یک طبقه از میان رفته بودند. و حتّی میتوان گفت که اینان از جنگ جهانی اول به بعد ناپدید شدند. همچنانکه امپراطوران و پادشاهان اشراف منش هم ناپدید شدند. از تزارهای روسیه گرفته تا هابسبورگها، یعنی امپراطوران اطریش و مجارستان. این تحولات رخ میداد، اما کلیسای کاتولیک با تأخیر و با کندی از پوسته زندگی و رفتار اشراف منشانه خود خارج میشد.
برای نمونه پاپها به عنوان عالیترین مقامهای دینی به مثابه امپراطورهایی بودند که به تدریج آداب و رسوم امپراطوری را فرو نهادند. حال آنکه همتایانشان مدتها قبل چنین کرده بودند، ذکر نمونههایی مناسب است.
6ـ پل
بیست و سوم اولین پاپی است که کوشید این آداب و رسوم سنگین را «سبک» کند و
تا حد ممکن به مردم نزدیک شود و به راحتی با آنان سخن بگوید و به همین
دلیل است که او یکی از محبوبترین و مردمیترین پاپهای کل قرن بیستم است.
نگارنده در ایتالیا شخصاً با افراد مسن فراوانی برخورد کرده است که او را
به خوبی به یاد میآوردند و علیرغم موضع منفی شان نسبت به واتیکان، از او
با احترام فراوان نام میبردند.
معروف
چنین است که باغبانهای باغ واتیکان را عادت چنین بود که هنگامی که پاپها
در باغ قدم میزدند، خود را در گوشهای پنهان میکردند. مبادا حضور آنها
موجب رنجش و حواس پرتی پاپ شود. در نخستین روزهای پاپی پل بیست و سوم یک
روز به هنگام قدم زدن احساس میکند که باغبانها در حال گریز از او هستند.
آنها را صدا میزند و با انان صحبت میکند. از آن پس دیگر کسی خود را پنهان
نکرد.
نمونه
دیگر به ژان پل اول باز میگردد. او کمی بیش از یک ماه پاپ بود، اما به
دلیل ویژگیهای اخلاقی متواضعانهاش بسیار محبوب شد. حتی برخی مرگ نابهنگام
او را ناشی از نوعی توطئه میدانند که به دلیل رفتار و تواضعش طرّاحی شد. او نیز مراسم سنگین تاجگذاری پاپ را به هنگام انتخاب، برای همیشه لغو کرد.
و
بالاخره ژان پل دوم نشستن پاپ بر تخت روان را لغو کرد. تا قبل از آن،
پاپها بر روی تختی مینشستند که توسط چهار مرد نیرومند حمل میشد.
البته موارد فراوان دیگری وجود دارد که کلیسا کوشیده خود را سبک کند و منطق رفتاری خود را با مذاق زمان تطبیق دهد. بدون شک اگر چنین نبود و چنین نمیکرد با مشکلات فراوانی مواجه میشد.
7ـ واقعیت این است آنچه را که از آن به «سبک شدن» تعبیر کردیم، تمامی تشکیلات رسمی کلیسای کاتولیک را شامل نمیشود و در تمامی بخشها چنین اتفاقی نیفتاد. بخشی از دلائل به عادات و خلق و خوی شخصیتهای بالای کلیسا مربوط میگردد و بخشی به شرائطی که وجود دارد و اجازه تغییرات وسیع را نمیدهد و یا آن را دشوار میکند.
شخصیت
های اصلی و کلیدی کلیسای کاتولیک اسقفها هستند. اینان عموماً در
ساختمانها خلیفهگری زندگی میکنند. ساختمانهایی که بعضاً قرون وسطایی و
عمدتاً مربوط به دوران بعد ار رنسانس است. ساختمانهایی فخیم، مجلل و زیبا
که به واقع میتوان آنها را از آثار باارزش تاریخی بشمار میآورد.
امّا
مسئله تنها ساختمان نیست، لوازم آن نیز هست. اشیاء موجود در آنها عموماً
نفیس و گران قیمت و احیاناً منحصر به فرد هستند. در نتیجه این اقامتگاهها
بیشتر به یک موزه نفیس میمانند تا محلی برای زندگی. و اسقف بهرحال میباید
در چنین جایی زندگی و کار کند. حال آنکه اداره چنین مکانی و حفظ و نظافت
آن به تعداد قابل توجهی خدمتکار نیاز دارد که عموماً و بلکه کلاً راهبهها
هستند.
مطمئناً این سبک زندگی آثار روانی اخلاقی و رفتاری خود را به دنبال میآورد. اما به واقع بسیاری از این امور در اختیار اسقف نیست. او میباید در چنین شرائطی زندگی کند. شرائطی که با واقعیت زندگی اجتماعی کنونی بسیار متفاوت است.
در
آنجا که به خود آنان مربوط میگردد، به واقع زندگانی متوسطی دارند. به این
معنی که غذا، مواد غذایی و تمامی لوازمی که برای زیستن لازم است همان
موادّ و وسائلی است که طبقه متوسط مردم از آن استفاده میکنند. اما این همه
در درون شرایط و امکاناتی بیش از حدّ تشریفاتی است و این یک تعارض است.
من
خود مکرر در ایام مأموریتم در واتیکان در اقامتگاههای اساقفه و
کاردینالهای شهرهای مختلف میهمان بودهام و از نزدیک شرائط زیستی آنان را
لمس کردهام. غذا و تنقلات و حتی وسیلههای نقلیه آنان در سطح طبقه متوسط
جامعه شهریشان است و نه بیشتر. سطح زندگی کاردینالهای شاغل در واتیکان که هر یک به مثابه وزیر در «رومن کوریا» هستند، نیز چنین است.
8 ـ
مشکل اصلی در همینجا است. همان مسئلهای که در گذشته مورد انتقاد شدید
چپگرایان قرار میگرفت و در حال حاضر مورد انتقاد کلیسائیانی همچون
کاردینال مارتینی است. اعم از آنکه به اسقف و کاردینال و بعضاً کشیش
بازگردد و یا به کلیساهای باشکوه و با عظمتی که نسل جدید در آن احساس
صمیمیتی که لازمه یک محیط مذهبی و دعا کردن است، نمیکند. آن را میبیند و
نسبت به آن احساس اعجاب میکند اما احساس او فاقد بعد دینی است. چنین
نیست که این جریان به عدم اعتقاد ناظر راجع شود، ساختمان و فضا برای او
الهام بخش و صمیمی نیست و حتی میتوان گفت به لحاظ روحی با او بیگانه است- .
این نکات را مارتینی در آخرین مصاحبه اش که تحت عنوان «دویست سال عقب تر
از زمان » منتشر شد، به خوبی توضیح می دهد.
چنانکه
گفتیم مسئله در انجا که به شخصیت و رفتار و کیفیت تعامل کلیسائیان و
مردمان عادی مربوط میشود، چندان در اختیار انان نیست. نتیجه طبیعی زندگی و
کار در آن اقامتگاهها و محلهای فعالیت، چنین اخلاق و رفتاری را به
عنوانی تولید و بعضاً بازتولید میکند. اینکه میگوئیم بازتولید بدان دلیل
است که اصولاً سنّت به یادگار مانده از گذشته، منطق رفتاری روحانیون
کاتولیک را تا مقدار زیادی تعریف و تحدید کرده است و کمتر کسی است که
بتواند از آن فراتر رود.
حتی
شخصیت برجستهای چون خود کاردینال مارتینی که به عنوانی بزرگترین و
معتبرترین منتقد معاصر بود، عملا همچون دیگران رفتار و عمل میکرد. با این
تفاوت که به دلیل تسلط بینظیرش به کتاب مقدس و ایام نخستین مسیحیت و نیز
حسن سلیقهاش در باز تعریف مفاهیم آن به زبان روشنفکرانه امروز، در حوزه
خلیفهگریاش در میلان محبوبیت یافت تا آنجا که بیش از دویست هزار نفر به
پیکر او ادای احترام کردند. این احترام که عمدتاً از جانب تحصیلکردهها بود
نه به علت رفتار متواضعانهاش، بلکه به دلیل قدرت علمی و فکریاش بود.
البته
در اینجا نکات فراوانی وجود دارد که به ویژه به کیفیت رهبری و پاپ قبلی،
ژان پل دوم و بندیکت شانزدهم بازمیگردد. انتظارات مردم از کلیسای امروز
عمیقاً متاثر از رهبری این دو پاپ است. اجمالاً هدف نخست پاپ اسبق ارتقا
موقعیت کلیسای کاتولیک و واتیکان به سطحی جهانی و بینالمللی بود. او می
خواست این مرکزیت را به مرکزیتی سیاسی ـ دینی و تأثیرگذار در سطح جهانی
تبدیل کند. این جریان به ویژه پس از سقوط بلوک شرق که خود او در فراهم
آوردن مقدمات آن سهمی بزرگ داشت، تشدید شد و اهدافی که او در دهه نود قرن
گذشته دنبال میکرد با توجه به این نکته قابل توضیح است. تلاش برای الحاق
کشورهای بلوک شرق و خصوصا لهستان به اتحادیه اروپا، تلاش برای بهبود و
فعالسازی رابطه با کلیساهای مختلف، تلاش برای سفر به مراکز کلیساهای دیگر و
خاصه کلیساهای ارتدوکس و البته علیرغم اظهار تمایل فراوانش در نهایت
کلیساهای مصر و کلیسای ارتدوکس روس به او اجازه چنین سفری را ندادند.
بندیکت شانزدهم به عکس سیاستی انقباضی داشت و بعضاً با ایهام گفته بود که ما میباید به خود بپردازیم و کلیسایمان را از درون خالص و محکم کنیم، رویکردی کاملاً متفاوت با ژان پل دوم. اما به دلیل عدم آشنائیش با واقعیتهای اجتماعی ـ او در سراسر عمر یا تدریس میکرد و یا در رأس مجمع دکترین ایمان در واتیکان بود ـ و سختگیریهای کلامی او کلیسای کاتولیک را در بین پیروانش و حتی هموطنان آلمانیش، منزوی کرد. (2)
9ـ در چنین شرایطی پاپ جدید به صحنه آمد. شخصیتی با سوابق و عملکردی کاملاً متفاوت. او با اقداماتی به واقع صمیمانه و انقلابی از فراز مشکلات مختلف جهید و خود را به مردم رسانید و بلکه خود را در میان انان غرق کرد. مردم در ابتدا با ناباوری و سپس با صمیمیتی متقابل او را پذیرفتند.
او اسقف بئونوس آیرس بود و در سال 2001 به مقام کاردینالی رسید. اما از ابتدا شخصیتی مردمی داشت. اقامتگاه اشرافی و مجلّل اسقف پایتخت را رها کرد و در آپارتمانی دوخوابه اقامت گرفت. یک اطاق برای استراحت و دیگری برای مراجعان.
همچون
مردمان عادی از اتوبوس و مترو استفاده میکرد و با مردم میزیست. با انان
مرتبط بود و احساساتی همانند آنها داشت. جالب اینجاست که او از طرفداران
تیم معروف «سن لورنزو» بود و برای تشویق آنها به استادیوم میرفت. حتی پس
از پاپ شدنش یک بار اعضای این تیم را به حضور پذیرفت و از آنان تقدیر کرد.
البته
در اینجا میباید به نکتهای اشارت شود. آنچه دربالا گفته شد عمدتاً به
اروپا مربوط میگردد نه قلمروهای دیگر کاتولیکی و منجمله امریکای لاتین.
داستان کلیسا و اصحابش در امریکای لاتین متفاوت است با اروپا و این تفاوت
در تمامی ابعاد و موارد است.
نگارنده دو پاپ قبلی را به خوبی و از نزدیک می شناخت، ولی پاپ جدید را شخصاً نمیشناسد، اما در ایام مأموریت با تعدادی از کشیشان، اساقفه و کاردینالهای امریکا از نزدیک آشنایی داشت. آنها به واقع با همتایان اروپاییشان متفاوت هستند. خونگرمتر، صمیمیتر و بیتکلّفترند ـ اگر چه این سخن در مورد دیپلماتهایشان هم صحیح است ـ آنان از آن میراث سنگین کلیسای کاتولیک اروپایی، رنج نمیبرند.
وی پس از انتخابش به خوابگاه شاهانه پاپی نرفت و در هتل موجود در داخل واتیکان اقامت گزید، که خاص شخصیتهای کلیسایی است که از نقاط دیگر به رم میآیند. همچنانکه صلیب و انگشتری طلایی پاپها را که از طلای خالص است، نپذیرفت و به همان صلیب و انگشتر قبلی خود که از غیر طلا بود، بسنده کرد.
امّا مهمتر رفتار و طرز برخورد او با مردم بود. او به واقع و بدون هیچگونه احساس تکلف به مردم و به بیماران ـ و بعضاً بیمارانی که در وضعیت بسیار نامناسب ظاهری بودند ـ و معلولان نزدیک میشد و آنها را دربر می گرفت و میبوسید و این کیفیت برخورد بیسابقه بود. نزدیک شدن پاپهای قبلی به مردم همیشه در پوشش سنگینی از محافظان شخصی و امنیتی و با رفتاری متکلفانه همراه بود و این برای همه ملموس و محسوس بود. اما پاپ کنونی بطور واقعی و غیر تصنّعی به میان مردم میرود.(3)
10ـ کیفیت صحبت او نیز چنین است. ساده و راحت و غیر مطنطن پاپها پس از انتخاب خطاب به مردم صحبت میکنند و قبل از آن لقبی انتخاب مینمایند. پاپ موجود برای نخستین بار در طول تاریخ پاپی لقب «فرانسیس» و یا «فرانچسکو» را برگزید که نام بنیانگذار طریقهای است با همین نام. راهبی که بیش از هفت قرن پیش میزیست و زندگانیش را یک سره در خدمت فقرا و درماندگان قرار داده بود. او گفت فرانسیس شخصیت مورد علاقه من است و لذا نام وی را به عنوان لقب برگزید.
معمول چنین است که پاپ منتخب در اولین سخنرانی جملاتی میگوید که حاکی از آن است که خداوند به شما سلامتی و برکت دهد و مورد رحمت و بخشش او قرار گیرید. اما فرانسیس به ناگهان گفت «شب به خیر» و این توجه و تعجب همگان را برانگیخت و به دنبالش افزود: «شورای کاردینالها مرا به عنوان اسقف رم انتخاب کرد» و نگفت به عنوان پاپ. این همه از همان ابتدا نشان داد که او شخصیتی است متفاوت که حوادث بعدی صحت آن را اثبات کرد.
به
گفته یکی از دوستانم که کشیشی است ایتالیایی، دانشمند و سالخورده و پر
تجربه، فرانسیس نشان داد که به عکس اسلافش اقدامات را خود و از خود شروع
میکند. عادت پاپها چنین است که در ابتدا نامههای رسولی و یا رسالههای
مختلف پاپی را مینویسند و از کلیسا میخواهند که در پی تحقق و اجرای آن
برآید. اما فرانسیس بدون آنکه رسالهای بنویسد با عمل خود به دیگران
میگوید که چگونه عمل، زندگی و تبلیغ کنند.
او
به همین گونه با مسائل پیچیده و آمیخته با ابهام و فساد مالی و اداری و
بعضاً اخلاقی داخل واتیکان برخورد کرد. این مشکلات در سالهای پایانی ژان پل
دوم انباشته شد. او در طی این سالها به شدت مریض بود و علیرغم اصرار برخی
از اطرافیان، نه حاضر به کنارهگیری بود و نه توانی برای اداره مجموعه
داشت. لذا نظارت بر امور داخلی بسیار ضعیف شده بود.
پس از انتخاب راتسینگر، بندیکت شانزدهم، توقع این بود که او به دلیل حضور طولانیش در داخل واتیکان و اطلاعش از مشکلات آن جهت اصلاح وضع، اقدام کند. اما نه تنها چنین نشد که مشکلات قبلی به شدت افزایش یافت به گونهای که بخشی از آن از واتیکان خارج شد و در رسانهها انعکاس یافت. در گذشته هیچگاه این گونه مسائل داخلی تا بدین حد انعکاس رسانهای نیافته بود. کلیسای کاتولیک و مرکزیت واتیکان به هنگام کنارهگیری راتسینگر به واقع در پائینترین سطح از محبوبیت و مقبولیت قرار داشت.
اینکه جهت مقابله با این مشکلات فرانسیس چه کرد، خود مقوله جالبی است که بیانش را به فرصتی دیگر وا میگذاریم.
11ـ
علیرغم تمامی این نکات اما باید به واقعیتی دیگر اشارت رود و آن اینکه
جهان ما در دهههای اخیر و خصوصاً در یکی دو دوهه اخیر، به شدت تغییر کرده
است. در ایران دگرگونیهای بیرونی عمدتاً از زاویهای صرفاً سیاسی نگریسته
میشود و لذا عموماً تلقی صحیحی نسبت به ماهیت و ابعاد تحولات وجود ندارد.
به
عنوان نمونه حادثه درگذشت ماندلا را در نظر بگیرید، سیاه پوستی که علیه
نژاد پرستی در رژیم آپارتاید مبارزه کرد و سپس به ریاست جمهوری رسید. واکنش
جهانی و نیز واکنش کشورهای غربی، نسبت به مرگ او واقعاً وسیع و همه جانبه
بود، نه تنها دولتها، بلکه مردم عادی نسبت به او ادای احترام کردند. فضا
به گونهای بود که حتی رهبران کشورهایی که بیشترین حمایت را از رژیم
آپارتاید میکردند، در مراسم تشییع و تدفین وی شرکت کردند.
کمپانی
«اَپل» هماکنون یکی از معتبرترین و فوق مدرنترین شرکتها در سطح جهانی
است. پس از مرگ ماندلا صفحه اصلی سایت این شرکت به مدت چند روز صرفاً تصویر
ماندلا را نمایش میداد و نه هیچ چیز دیگر. حال آنکه این شرکتی است خصوصی
که به برکت علم و تکنولوژی برترش با سرعتی غیرقابل تصور رشد کرده و به
میدان آمده است.
چنین جریانیهایی تا مدتی پیش قابل تصور نبود. اصولاً برخورد با سیاهان به گونهای دیگر بود و آنها به معنای دقیق در حاشیه جامعه فعال جهانی بودند. این تبعیض نه تنها علیه سیاهان که علیه تمامی کسانی بود که به طبقه نخبه جهان دیروز تعلق نداشتند.
تا
اوائل دهه شصت قرن گذشته بر روی شیشه بسیاری از رستورانهای کشورهایی چون
آلمان و هلند بلژیک نوشته شده بود «ورود سگ و ایتالیایی ممنوع! » مرجع
ضمیر همان مهاجرانی بودند که از ایتالیا برای یافتن کار به این کشورها
رفته بودند، همین رفتار و از نوعی سختگیرانهتر نسبت به شهروندان پرتغال و
اسپانیا و یونان و یا ایرلندیهای مهاجر به انگلیس وجود داشت. اما
هماکنون این همه در درون اتحادیه اروپا جای گرفتهاند.
چنین
جهانی دیگر رفتار اشرافمنشانه آبای کلیسایی را برنمیتابد و موفقیت بسیار
چشمگیر فرانسیس، دقیقاً به همین علت است. رفتاری صمیمی، ساده و فارغ از
تکلفها و تصنعهای موجود در فرهنگ دنیای گذشته. او دقیقاً در زمانی به
صحنه آمد که به شخصی چون او نیاز بود.
12ـ اینکه
کلیسای کاتولیک تحت زعامت وی به کدامین سوی خواهد رفت، مسئله مهمی است. هم
برای جهان مسیحی و هم برای دنیای مسلمان و هم برای ادیان دیگر و به طور
کلی برای جامعه بینالمللی.(4) اما به هر حال توفیق او در همین مدت اندک
نشان دهنده واقعیتهای فراوانی است و از جمله اینکه جهان ما در آستانه
تحولات بزرگی است که از پایین آغاز شده و سطوح بالاتر را تحت تأثیر قرار
داده و میدهد.
آنچه
موجب سکوت بخش بزرگی از شخصیتهای کلیسایی شده است که منطق رفتاری پاپ
جدید را نمیپسندند، اشعار آنان به همین نکته است. کسان فراوانی در درون
کلیسای کاتولیک هستند که با روشهای او و افکار او موافق نیستند، اما به
دلیل استقبال مردمی وسیع قادر به انجام کاری نیستند. ظاهراً ژان پل اول هم
با چنین مشکلی مواجه بود، اما زمان در آن هنگام به نفع او نبود و شاید به
همین علت بود که دوران پاپی وی بسیار کوتاه شد و شاید چنانکه معروف است،
توسط ناراضیان حذف گردید.
بهر حال این تجربه قابل توجه و تأمل بسیار است و میتواند برای همگان آموزنده باشد، اما برای دریافت آن میباید مطالعه با رعایت بیطرفی و همدلی و لحاظ تمامی نکات انجام پذیرد. شاید یکی از نکات آموزنده این باشد که علیرغم تمامی مطالبی که پس از سقوط بلوک شرق گفته شد، دین و گرایش دینی هنوز هم واقعیتی زنده و تپنده است. بیاعتنایی بدان بیشتر به دلیل عدم محبوبیت منادیان آن و عدم رغبت به اسلوب بیان و تبلیغ آنها بوده است و نه گریز از اصل دین.
----------------------------------------------------------------------
1.
سفیر سابق واتیکان در تهران آقای اسقف گوبل، که اصلاً فرانسوی بود در یکی
از ملاقاتهایش با نگارنده گفت در اوج بحث رابطه دین و دولت و موضوع
لائیستیه در دهه اول قرن بیستم در پارلمان فرانسه، وزیر کشور گفت: «البته
این مباحث و دینزدایی دولت برای صادرکردن نیست». کنایه از آنکه تمامی این
مباحث مسئله داخلی ما است و در خارج چنین عمل نمیکنیم.
2. یک بار لئوناردو باف تئولوگ معروف الهیات آزادیبخش به راقم این سطور گفت من را برای بررسی نظرات دینی ام به رم فرا خواندند و قرار شد با کاردینال راتسینگر صحبت کنم. گفتگو به طول انجامید و او من را خلع لباس کرد. در پایان به او گفتم جناب کاردینال! شما سالهاست که در داخل واتیکان کار و زندگی میکنید و من در میان فقرای سان پائولو. فقیرانی که هم فقیر مادی هستند و هم از فقر فرهنگی و اخلاقی و دینی رنج میبرند، نمیتوانیم سخن یکدیگر را درک کنیم.
نکته دیگر در مورد راتسینگر اینکه معیار حقانیت کلیساهای مختلف موجود در مسیحیت امروز از نظر وی دوری و نزدیکی آنها با مبانی کلیسای کاتولیک بود. از این دیدگاه او بسیاری از کلیساهای پروتستان و منجمله کلیسای لوتری را نه «کلیسا» که «تجمعی از افراد مذهبی» میدانست. این سخن او خصوصاً برای لوتریهای آلمان بسیار ناخوشایند بود و برای کاتولیکهایش «نامفهوم». کسانی که در ابتدای انتخاب او به دلیل آسانی بودنش، بسیار شوق زده شده بودند.
3. علیرغم آنکه پاپ بندیکت شانزدهم فردی بسیار ملایم و اخلاقی و حتی خجالتی است اما به هنگام دست دادن که با دست راست انجام می شد دست چپ را دربرابر طرف مقابل حائل می کرد که از حد معینی به او نزدیکتر نشود. همچون اشراف اروپایی و اعضای خاندان سلطنتی انگلستان. این عادت هنوز هم در بین طبقات برجسته اروپایی وجود دارد.
4. با توجه به خشونت و عملاً بربریتی که هم اکنون در سوریه و برخی از کشورهای مشمول بهار عربی میگذرد و با توجه به شرایط موجود جهانی که پاپ فعلی یکی از نمودهای آن است، به احتمال فراوان مسلمانان با مشکلات فراوانی مواجه خواهند شد. چه در آنجا که به حیثیت و اعتبار و احترام آنان راجع میشود وچه در آنجا که به حفظ فرزندان و جوانانشان باز میگردد و اینکه بتوانند آنان را کماکان به دین و میراث دینی خود، وفادار نگاه دارند.